تا صبح بیدار بودن کنار بیمار چه معنایی داره . ذره ذره آب شدن پدرت جلو چشمات چه معنایی داره من چه احساسی دارم پدرم که همهء سلولهای عصب مغزش از بین رفته چه احساسی داره
چرا زندگی به این شکلا که هست هست . سختیها میگذره این جمله را بارها شنیدی ولی آیا حقیقتی هم تو این جمله هست وقتی همه انتظار پایانو میکشند اصلا چرا باید شروع کرد بودن ما در این دنیا برای چیه آیا برای رنج کشیدنو دیدن رنج دیگرونه
عجیبه حتی نمیدونم چه احساسی باید داشته باشم چقدر احساسم واقعیه حرکت هرروزه تو راهروهای طولانی بیمارستان در حالی که امیدی به بهبودی بیمارت نداری ناامیدی را تو چشمان بقیه هم میبینی اما انگار گفتنش این ناامیدی را واقعی میکنه و هیچکس این ناامیدی را به زون نمیاره تا شاید همینطور غیرواقعی بمونه. صبح ساعت ۶ شده و تو در حال ترک کردن بیمارستانی اما چیزی که میبینی برای لحظاتی تو را از همه چیز دور میکنه آیا این ممکنه
۲تا گربه دارند از هم لب میگیرند . . . !