-
آموزش آنلاین زبان آلمانی
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1399 09:23
تدریس زبان پلی گلات هر کسی شیوه متفاوتی از اندیشیدن داره و هر زبان جدید , بودن جدیدی را برای تو به ارمغان میاره و آن زبان پنجره ای میشه برای یک نگاه تازه . من به زبانهای آلمانی و انگلیسی و فرانسه تسلط دارم و در حدود دو سال هست که در حال یادگیری روسی هستم بصورت مقدماتی با اسپانیایی , استانبولی و گرجی آشنا هستم و تجربه...
-
نبودن
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 19:01
هیچ چیز ترسناک تر از این نیست که هر روز کتاب جدیدی را بخونی بودن جدیدی را تجربه کنی، شاید خیلی این ترسناک بودن را نتوانند درک کنند، هیچ چیز ترسناک تر از این نیست که فکر کنی به بودن به نبودن تو با فکر کردن به دنبال معنا می گردی اما معنایی نیست حقیقتی نیست تو کسی هستی که با خوندن فلج شده تو وجود نداری تو روحی هستی که با...
-
کتابی که شاید هیچ وقت نوشته نشه
شنبه 23 آذرماه سال 1398 13:48
شاید عجیب باشه ناامیدی از ابتداشاید آدم باید برای هدفی که داره امید داشته باشهشاید نوشتن برای کسی که فکر می کنه نویسنده است باید یک باید باشه و هزاران شاید دیگه.وقتی تو به یک سن خاص میرسی که میشه اسمشو سن سرازیری دانست حقیقی شدن تصمیم ها، به چیزی شبیه رویا می مونه گرچه نمیتونم کاملا از خودم ناراضی باشم، جوری که ده...
-
مجازات
یکشنبه 17 آذرماه سال 1398 11:38
مدتهاست که داستانی ننوشتم، داستان ها بودن آدمها را تعریف می کنه، مدتهاست که در قالب دیگری نرفتم که روزش را تعریف کنه هیچ وقت راوی داستانم پیرزنی تنها نبوده که تو خانه سالمندان نشسته و با خودش فکر می کنه تو گذشته چه اشتباهی کرده آیا بچه هام زندگی خالی از عشق من و شوهرم را دیدند که منو تنها گذاشتند آیا عشقی که به آنها...
-
آنجلا
شنبه 9 آذرماه سال 1398 17:00
در شهری که من در آن زندگی میکنم هر روز اتفاقات عجیبی میفتد . یکروز که به پارک رفته بودم زنی داشت از درختی بالا میرفت زن بر روی یک شاخه ی درخت نشست و شروع کرد به آواز خواندن از همان آوازهای قدیمی که دختر بچه ها میخوانند و مردم زیر درخت جمع شدند و به آوازاو گوش دادند فریاد پیرمردی آواز او را قطع کرد : آنجلا , آنجلا . زن...
-
آنجلا
شنبه 9 آذرماه سال 1398 16:58
Ich heiße Angela آنجلا داستان کوتاهی است که سال ۹۱ نوشتمش سه سال پیش داستان را به آلمانی ترجمه کردم In der Stadt , in der ich wohnte , begegnete ich jeden Tag den seltsamen aber irgendwie sich wiederholenden Ereignissen , die ich keine logische Erklärung dazu bis jetzt finden kann . Eines Tages , an dem ich in den...
-
ترک وبلاگ
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1398 08:50
یک روز بعد از ترک وبلاگ به این نتیجه رسیدم که این ترک کردن ایده خوبی نبوده. این روزها به شدت نیاز به نوشتن دارم، وقتی قسمت زیادی از روزم را به مطالعه می گذرونم بیشتر فکر میکنم و برای نظم دادن به این فکرها باید بنویسم کتابی که دیروز شروع کردم "چگونه زمان را متوقف کنیم" نام داره. شکل رمان باعت میشه من هم در...
-
عادت عجیب
سهشنبه 5 آذرماه سال 1398 20:56
یک عادت عجیب دارم آن هم دچار شک شدن در مورد چیزهایی که هر روز تکرار می کنم سرزدن به وبلاگ خودم و دیگران شده برام یک عادت. چون از اینترنت موبایل استفاده می کنم در واقع تنها جایی هست که می تونم بهش سر بزنم چون این کار برام شده یک عادت تحت اجبار، پس باید قطعش کنم. سعی می کنم یک هفته نیام به اینجا تا ببینم چی میشه
-
در جستجو
دوشنبه 4 آذرماه سال 1398 23:08
نوشتن، اجباری شیرین برای تفکر من می نویسم تا فکر کنم. در یک لحظه رهاشدگی، در حالی که خالیم به کلمات اجازه میدم منو پر کنند. برای من کلمات چون نشانه عمل می کنند به دوزخ دانته فکر میکنم که مدتها پیش خواندنش را رها کردم به طبل حلبی با وجودیکه فیلمش را دیدم، خیلی از فصل هاش را هم به آلمانی و هم به فارسی خواندم اما الان...
-
اوزو
دوشنبه 4 آذرماه سال 1398 21:30
این هفته قصد دارم تمام فیلمهای یاسیجیرو اوزو را ببینم یک فیلمساز ژاپنی که نگاهش به زندگی را خیلی دوست دارم
-
پرسش
دوشنبه 4 آذرماه سال 1398 12:49
دیگه رسما 40 ساله شدم. میشه گفت که الان یک شراب نابم ، تلخ و گس. تو روز تولدم هیچ چیز ننوشتم چون آن روز وجود نداشتم خاطره اضطراب ورود به دنیا با من بود. مادرم میگه تولدت سخت بود بالای شکمم بودی و قصد بیرون ٱمدن نداشتی. شاید میدونستم هیچ وقت این دنیا را خیلی دوست نخواهم داشت. داشتم علیه بودن قیام می کردم دنیا جای...
-
من، تو و تمام کسانی که به.... رفتیم
یکشنبه 3 آذرماه سال 1398 23:41
تو روز تولدم زیادی عصبانیم داشتم یادداشت هام را دوباره خوانی می کردیم رسیدم به مطلبی که تو یک وبلاگ https://rozaznov.blogsky.com/1390/01/28/post-1/ دیگه ام نوشته بودم سال 90 هنوز نمی دونم چرا این عنوان را انتخاب کردم چون متن یک چیز میگه عنوان یک چیز دیگر و من کلا چیزی برای گفتن ندارم امشب فکرم کار نمی کنه
-
عصبانیم
یکشنبه 3 آذرماه سال 1398 20:40
من عصبانی ام از خودم از شکل بودنم از اعتراض نکردن به حکومتی که پر از فریب و کشتار هست من متنفرم از اعتراض نکردن به خفقان، من خودخواه هستم چون فساد گوشه گوشه مملکتم را گرفته و من ساکت نشستم باید اعتراف کنم که من یک ترسو هستم گاهی فکر کردن به زندگی باعث ترس میشه سردرگمی از آینده. من نمیدونم چطور میتونم شجاع باشم من...
-
پریشانی
شنبه 2 آذرماه سال 1398 13:25
ذهنم شروع کرده به تلنبار کردن . تلنبار کردن چیزهای بسیار ساده ، چیزهای ساده ای که در واقع قابل نوشتن نیستند چیزهایی که وقتی می خواهی آنها را بنویسی تو را در هزارتویی میندازند پر از چیزهای بی معنی دیگه و با این کار خودشان را درون تو به فراموشی میسپارند ، و راز زنده ماندن تو در فراموشی آنهاست ، تو را به یاد بوف کور...
-
..
شنبه 2 آذرماه سال 1398 08:54
ساده می نویسم در میان دو نقطه پایان را آذر 98
-
..
شنبه 2 آذرماه سال 1398 08:54
ساده می نویسم در میان دو نقطه پایان را آذر 98
-
یک گفتگوی شکل گرفته در غیاب
شنبه 2 آذرماه سال 1398 07:42
صبح شنبه است. نت همچنان قطع است. دوستی بهم گفت اما انتظار زیادی حس نکردم ... من شبیه یک دوربین فیلمبرداری هستم که از دور خودم را می بینم لحظاتی را ثبت می کنم به گذشته می رم قسمتی از این بودن را نمایش میدم، سال های پیش رو را حذف می کنم و شبیه یک راوی خاموش و بیطرف داستانی از بودنم را به بی احساس ترین شکل ممکن بیان می...
-
چشم اندازی در مه
جمعه 1 آذرماه سال 1398 21:34
من همیشه دلم می خواست در مورد هیچ چیز بنویسم، فضای خالی، فاصله ها. حرف هایی که زده نمیشه،، سکوت چطور میشه سکوت را تو یک نوشته بیان کرد. نمی دانم تو دنیای امروز کسی فرصت گوش سپردن به سکوت را داره یا نه. چه تصاویری از روز در ذهن ما ثبت میشه، چرا ثبت میشه چه حقیقتی تو زندگی وجود داره تصاویر چشم اندازی در مه در حال پخشه و...
-
آغاز آذر
جمعه 1 آذرماه سال 1398 08:22
بازی، شب، شروع، مرگ نوشتن اولین کلماتی که به ذهنت میاد یک جور پیغام بازی با ناخوداگاه هست به شدت آشفته ام امروز. صدای زنگ 40 سالگیم داره به صدا در میاد ماه تولدم رسیده روز جمعه است و هنوز اینترنتم قطعه... دقیقا 3 آذر روز تولدمه به پاک کردن این روز فکر می کنم به اصلا متولد نشدن به نبودن خوشحال هستم که زیاد نیستند کسانی...
-
تولدی دیگر
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 12:37
این عنوان برای من خاطره انگیزه هم به خاطر کتاب ماریو داریوسک که عباس پژمان ترجمه اش کرده هم به خاطر شعر زیبای فروغ همه هستی من آیه تاریکی است که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد .... امروز به فاصله کوتاهی از نوشته اول دوباره می نویسم، تولدم نزدیکه و من در روزهای تولد غمگین تر از...
-
نقطه سرخط
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 07:42
وقاحت با هنرنمایی پرزیدنت روحانی معنای تازه ای گرفته همیشه مردم ایران از خودشون می پرسند آیا بدتر از این هم میشه و در کمال تعجب همیشه با جواب مثبت روبرو میشند و همیشه پرزیدنت... از صبر و بردباری مردم تشکر می کنه و از این که چقدر همه چیز خوبه ولی آمریکا بد هست تعریف می کنه امروز هم که قراره مردم شریف بردبار و صبور...
-
نگاه
سهشنبه 28 آبانماه سال 1398 11:02
امروز آدمهای تو متروی شیرازرا غمگین دیدم درست مثل همیشه تهران. البته آدمها کمتر سرگرم موبایل بودند و بیشتر تو فکر بودند انگار قطع شدن نت باعث شده بیشتر به بدبختی هاشون فکر کنند برخلاف همیشه که سریع پستهای اینستاگرام را نگاه می کردم تا به کارهام برسم امروز با دقت نوشته های چند وبلاگ را خوندم کمی نوشته هاشون را احساس...
-
سراب
دوشنبه 27 آبانماه سال 1398 08:55
دراز کشیدم و به آسمان ابری بیرون نگاه می کنم به بارانی که هیچ چیز را پاک نمی کنه ، تمام کارهای روزانه ام نیازمند نت هست. اما به معنای واقعی به عقب برگشتیم و در حال تجربه دنیای دایلآپ هستیم دنیایی با سرعت پایین نت و اسیر خودکامگی دولتی که طلبکار مردم هست. آزادی و آرامش تبدیل به سراب شده برای مردم. عصبانیت جز جدانشدنی...
-
تجربه ورکشاپ آقای شیروانی
جمعه 24 آبانماه سال 1392 19:03
یک تجربه درونی را چطور میشه نوشت وقتی تو میدونی که کلمات فریبکارند شاید بنویسی قسمتی از من رها شد ولی این رهایی چه معنی ای میده. اینقدر این کلمه کلی هست که هیچ شناختی به دیگری نمیده و خواننده با زندگی ای که داشته ، خودش به یک برداشت از رهایی میرسه که کاملا متفاوت از تجربه ای هست که تو داشتی . من مینویسم قدم زدن در...
-
با او حرف خواهم زد
جمعه 24 آذرماه سال 1391 04:31
در پانزدهم اسفندماه در انتظار ۲۶امین بهار زندگیم در حالی که هنوز تنها هستم و از تنهایی خویش لذت می برم به زمین زیر پایم نگاه می کنم و در منظرهء شاخه های خشک به آسمان می نگرم می اندیشم به هستی زمین به نگاه غمناک آسمان به ناتوانیم در برابر آسمان و زمین و به ساعت دیواری اتاقم که صدای خود را از یاد برده و چندین سال است که...
-
.....
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 01:55
به واژه ها فکر میکنم , واژه هایی که شاید بتونند تعریفی از زندگی به من بدن زندگی که بارها احمقانه بودنشو بهم نشون داده و بارها از خودم پرسیدی چرا , چرا باید این زندگی را تحمل کنم و بارها خودمو بخاطر این ناامیدی که درعمق وجودم ریشه کرده سرزنش کردم و سعی کردم دوباره زیبایی ها را دراین دنیای زشت و تاریک ببینم و گاهی شادی...
-
امکان آشنایی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 00:29
نویسنده ها موجودات جالبی هستند و بیشتر با امکان خوشبختی زندگی میکنند چون میدونند خود خوشبختی وجود نداره و انسانها فقط بخاطر امکان خوشبختی زندگی میکنند . اکثر اونها هیچوقت زندگی را کامل تجربه نمی کنند بلکه همیشه قسمتی از زندگی را تجربه میکنند و قسمتی دیگر را در خلوت تنهاییشون می نویسند آدمهایی را میبینند که حس دوست...
-
...............?
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 19:33
همه چیز برایم بی معنا شده , نیاز به کسی دارم که زندگی را برایم معنا کند به بیرون میروم . آدمها در حال انجام کاریست که آدمها انجام میدهند و من مثل همیشه فقط ناظر هستم و چیزی از آن نمیفهمم صدای بوق ماشینها در گوشم میپیچد غرق در فکر نکردن خود هستم راننده بر سر کسی داد میزند و دوباره صدای بوق من به کجا میخواهم بروم آیا...
-
دایره آزادی
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 00:11
اینجا آزادی فراوان است . مردها وزنان را مبینم که آزادی در بغل , راه می روند و آزادی را سپاس می گویند . چه زیباست زندگی در این آزادی . دخترها میبینم که کمی از موهایشان از زیر آزادیشان بیرون زده و هوا را تنفس میکند . گاهی دختری را میبینم که از تنفس آزادی خسته شده و آزادیش را رنگ کرده و در پی نگاهیست که مردان معصوم...
-
داستان شاید عاشقانه ی آقای الف و خانم ف
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 01:14
داستان ما بعدالظهر یک روز بهاری آغاز میشه امکان اینکه این داستان هنوزم ادامه داشته باشه هست . آقای الف یکی از لباسهاشو انتخاب کرد , اینبار لباس پوشیدن او کمی بیشتر از همیشه طول کشید , هرچه باشه اون میخواست به یک قرار مهم بره که شاید زندگیشو عوض کنه . عطر کلاسیکی با رایحهء ملایمی به خودش زد و حرکتش را به سمت جایی که...