نوشتن، اجباری شیرین برای تفکر
من می نویسم تا فکر کنم. در یک لحظه رهاشدگی، در حالی که خالیم به کلمات اجازه میدم منو پر کنند. برای من کلمات چون نشانه عمل می کنند به دوزخ دانته فکر میکنم که مدتها پیش خواندنش را رها کردم به طبل حلبی با وجودیکه فیلمش را دیدم، خیلی از فصل هاش را هم به آلمانی و هم به فارسی خواندم اما الان رها شده و من همچنان اوزو میبینم گرچه دو فیلمی از سه فیلمش را که امروز دیدم برای بار دوم بود، فیلم هاش را دوست دارم اما نمیدونم چطور تحلیلش کنم بازیگرهای ثابت دوربینی که آدمها را دنبال نمی کنه و فقط نقش یک نظاره گر زندگی را داره نماهای خالی از آدمها
به طبل حلبی فکر می کنم باید این کتاب را تمام کنم حداقل نسخه فارسیش را خواندن آلمانیش وحشتناک وقت گیر هست گرچه وقتی آلمانیش را می خونی انگار داری یک نقاشی از زندگی را می خونی و فارسی جاهایی کم میاره برای انتقال معنی