من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

کلاس هادی کمالی مقدم

امروز به گذشته برمیگردم البته گذشته نزدیک و در مورد تجربه ای که تو کلاس بازیگری استاد هادی کمالی مقدم و مینا بزرگمهر داشتمو براتون مینویسم 

خیلی سخته نوشتن در مورد چیزی که ......

خیلی سخته نوشتن در مورد چیزی که هنوز ازش فاصله ای نگرفتی و همه چیزش تازست تو به درونت نگاه میکنی تا اتفاقهای تازه ای که در درونت افتاده را ببینی به روز اول برمیگردی به دلیلی که برای اومدنت داشتی فکر میکنی ایا فقط علاقه بود که باعث شده بود بیای یا برای مدتی , فرار از دنیایی که توش زندگی میکردی . به کلاس میای به چهره ها نگاه میکنی چه چیز این همه آدم را به اینجا کشونده استاد وارد میشه و تو سعی میکنی ببینیش چه قسمتی از اون حقیقیه اسمهای مختلف تکرار میشه و هر کسی کسیو انتخاب میکنه و خودش توسط دیگری انتخاب میشه ساعتها میگذره و تو صدای خودتو میشنوی کلاس با انرژی هست . تو منتظری اتفاقی بیفته ولی هنوز نمیدونی چی استاد از پر و خالی شدن حرف میزنه از پریدن از نگاه کردن از تازه دیدن از رهایی حرف میزنه از کنار گذاشتن دنیای بیرون از حساسیت هنری تو کم کم قسمتی از وجود همه کسایی میشی که به اینجا اومدند و  روز اول تموم میشه

تو میدونی باید گزارشی بنویسی از مسیری که میای اما زمانشو نمیدونی

چهارشنبست و دیگه داره دوره تموم میشه تو باید به قبل برگردی و در مورد همه چیز بنویسی همه اتفاقهای بیرونی و درونی که برات افتاده به گزارشی که قرار بود بنویسی فکر میکنی همه چیزو برای خودت مرور میکنی نظم دادن به این 10 روز برات سخته ولی از جایی باید شروع کرد به پنج شنبه هفته ء قبل بر میگردی به لذتی که تجربه کردی خودتو میبینی که داری به کلاس میای به قسمتهای برجسته دیوار نگاه میکنی به تقابلش با صافی دیوار قبلی به ردیف دمپاییهای جلو یک مغازه نگاه میکنی سعی میکنی چیز تازه ای ببینی و برگهایی که بصورت جدا از هم  روی زمین افتادند صدای شکستن استخونهاشونو در زیر پات احساس میکنی سعی میکنی از خوت جدا بشی و به خودت نگاه کنی ذهنت  به روز آخر کلاس میاد بازی کردن خودمون سخت ترین کاره دوباره برمیگردی به نگاهت فکر میکنی به نگاههایی که اونروز به پیاده رو و آدمها کرده بودی به دقتت تو پیدا کردن چیزهای تازه در کلاس اونروز تمرین به چشمهای هم خیره شدنو هم انجام دادی به چشمهایی که نگاه کرده بودی فکر کردی به فرار نگاهها چه چیزی تو نگاه هر کسی بود چقدر تونستی به عمق وجود کسایی نگاه کرده بودی را ببینی اونه چه  چیزهایی تو چشمهای تو دیدن . اونروز تمرین لذت بخش عروسکو انجام دادی شاید بیشترین تمرکزتو اونروز داشتی  خودتو میبینی که به ساعت نگاه میکنی 2 صبحه ولی تو خسته نیستی قهوه ای برای خودت درست میکنی فیلم را در پلیر میذاری و مشغول تماشا میشی همه چیز تازه است یه اتفاق تازه درونت افتاده هیچوقت یه فیلم را اینقدر کامل ندیدی همه چیز فیلم را داری احساس میکنی درون بازیگرا را میبینی دستها و صورتشون دارند باهت حرف میزنند تفاوت بازیهای هر بازیگرو مشاهده میکنی همه انرژی موجود در فضا را دریافت میکنی زندگی گذشتهء بازیگرا را تو چشمهاشون میبینی تو شگفت زده هستی شنبه که میشه از تجربت با مینا حرف میزنی میخوای بنویسی استاد ولی انگارکلمه ء استاد حس خوبی در تو ایجاد نمیکنه تو دوست داری آدمها را احساس کنی مینا بهت میگه این تو بودی که این اتفاق برات افتاده و شاید 3 سال دیگه بتونی دوباره تجربش کنی اکثر روزها تمرکز خوبی در کلاس داری ولی روز آخر تو کلاس حضور نداری هر چقدر سعی میکنی نمیتونی تمرکز کنی از نبودنت در کلاس بدت میاد نمیدونی چه اتفاقی برات افتاده هادی به تو چیزی نمیگه اما خودت میدونی که خیلی بد بودی دوست داشتی جلسه با یک تمرین ساده تموم بشه ولی به یکی از سخت ترین تمرینها پرتاب شدی چشمهاتو میبندی و 5شنبه را از زندگیت حذف میکنی به گذشته برمیگردی به 5 سال پیش که نوشتنو ترک کردی به هفت سال پیش که آخرین فیلمتو ساختی که ضعیفتر از همه کارات بود به این فکر میکنی که چه چیزهایی میتونستی تو این 5 سال بنویسی

زمانها و مکانهای مختلف به ذهنت حمله ور میشند تو میخوای دوباره به زمان حال برگردی و نوشتتو ادامه بدی اما همه چیز در هم تنیده شده یکی از جمله های فیلم خودت بیاد میاری

من پریدن کسی را از بالای پله ها دیدم  منهم پریدم من به چشمهای کسی که قبل از من پریده بود نگاه کردم من نگاه کسی را که بعد از من میپرید تحمل کردم

دوباره چشماهمو میبندم

یکی دیگه از روزهای تمرین برام  تداعی میشه وقتی چشما بسته است شاید خیلی از چیزهای اطرافمونو نبینیم اما یه آگاهی درونی در وجودمون شروع به شکل گرفتن میکنه کم کم یاد میگیریم که به محیط اطرافمون اعتماد کنیم صداها برامون طنین جدیدی پیدا میکنند و با بازکردن چشمها نگاهمون به دنیا تازه تر میشه

به ساعت نگاه میکنم دیگه وقتی نیست که بیشتر بنویسم امروز آخرین روزه و من هنوز خودمو در اول راه میبینم باید به حال برسم و امروزمو هم تجربه کنم ...

   پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد