که بودم که شدم که میشوم آیا منی وجود دارد که تعریف کنندهء تمام زمانهای من باشد آیا میان اینهمه همه منهای غمگین من شادی هم وجود دارد منی که از زندگی لذت ببره شاید گوشه ای از بچگی , زمانی که بمبارانی نبود زمانی که ترس فراموش شده بود در پاکی بچگی شادی ای در من وجود داشت اما نمیدانم منی که شادی کودکی را تجربه کرده بود در کدام قسمت روح من پنهان شده به اتاقم نگاه میکنم که شاید شادی را در اتاقم ببینم تصویر شاملو شعر زیبایش اشک رازیست لبخند راضیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود تصویر فروغ این منم زنی در آستانهء فصلی سرد وودی آلن هدایت نقاشیهایی که همه چشمهاشون بستند کتابهام فیلمهام تلویزیونم کتابخونه و تو طبقه ای از کتابخونم انواع فهوه و چای لیوانهایی با شکلهای مختلف .
چه اتاق شلوغی دارم همه چیز پراکنده درست مثل ذهنم . نمیدونم ذهنمه که باعث شده اتاقم به این شکل در بیاد یا ....
هنوز خستم و نمیدونم چرا خستم بدون هیچ هدفی مینویسم نوشته ای که باید شکل بگیره و ذهنمو رها کنه . دوباره شروع کردم به فیلم نامه نوشتن تبدیل رمانی که در کلیت خودش کامل و حاضر نیست تبدیل به فیلم بشه رمانی ذهنی که استادای فیلم نامه نویسی میگن قابل تبدیل به فیلمنامه نیست . اما من سکوت و فضاهای خالی تو رمان را دوست دارم ذهنیت سورئال شخصیت اصلی که باید دیوانگیش با عقل حاکم بر جامعه تطبیق بده انتظار آدمهایی که در حال زندگی هستند او را درک کنند درک کنند چرا زمان براش متوقفه و همه چیز از یک لحظهء احمقانه متوقف شده و به جلو نمیره رمان با این جمله ساده شروع میشه شوهرم ناپدید شد . چجوری میشه این توقف زمانی را به فیلم تبدیل کنم نمیدونم
سلام. نمیدونی چون نمیخای بدونی!
ولی مطمئن باش خواستن توانستن. به نظر من دایره اطلاعاتتو گسترش بدی ادم موفقی میشی من بهت قول میدم.
در ضمن من یه داستان کوتاه خیلی قشنگ نوشتم اگه بتونی فیلم کوتاهش کنیم جالب میشه نظرت چیه؟
خوشحال میشم داستانتونو بخونم
و در صورت امکان تبدیل به فیلمش کنیم
من عاشق این اتاقم .................