مینویسم چون اجباری سخت مرا به نوشتن وا میدارد ٫ مینویسم چون به وجودم معنا میبخشد
میدانم که بایدبنویسم اما چه بنویسم ؟
مینویسم حضورم را کسی باور نکرد چرا حضورت را باور کنم . اگر حضور داری دلیل حضورت را به من بگو یا فقط بگو من حضور دارم .
دارم دیوونه میشم فضای اتاقم سنگینه دیگه نمیتونم تحملش کنم انگار هیچ کس بودنم را نمیخواد
غمگینم بدون اینکه بدونم دردم چیه
غمگینم از اینکه میدونم هیچکس به این نقطه از نوشتم نرسیده اصلا" چرا کسی باید براش مهم باشه که یکی تو یه گوشه از دنیا احساس غم داره . همه زندگیشون پر از مشکلات ریز و درشته دیگه فرصتی برای غم دیگرون ندارند .بعی وقتها به این فکر میکنم کلمات چگونه ظاهر میشند آیا این کلمات متعلق به منند.ارتباطی نادیدنی ناشنیدنی از کلمات شروع میشه و حضور داشتن بهش معنا میده این ارتباط با یک کلیک موس آغاز میشه و با یک کلیک به پایان میرسه تو میتونی تصمیم بگیری و قسمتی از وجودت را اینجا بذاری میتونی ناظری خاموش باشی مثل بقیه میتونی چشم داشته باشی اما نبینی میتونی ببینی اما احساس نکنی میتونی احساس کنی اما از بیان کردن احساست خودداری کنی تو نمیدونی آغاز چی بوده و پایان چی خواهد بود . من مینویسم اما نمیدونم آیا هیچوقت خوانده میشم . سکوت میکنم و باز هم سکوت تا شاید صدای تو را بشنوم صدایی که هیچوقت شنیده نمیشه اما باز هم من امیدوارم . . .
سلام
اگرچه نوشتن سخت است اما آنگاه که می نویسیم سبک میشویم آنگاه که مینویسیم انگار خدا هم نزدیکتر است.و این اجبار که تو را وادار به نوشتن شاید دلت باشد که میخواهد آرام بگیرد.
ویلاگ خیلی جالبی داری دلنوشته هات به دل میشینه.
موفق و پیروز باشی.
بنویس تا جایی که بدونی کاغذ به تمام حرفات گوش داده
آرومت کرده
و نوازشت کرده بی هیچ منتی .......