گندیده ام
در میان مردابی از افکار پوسیده
میدانی گندیدن
چه احساسی دارد
تو تنها برگی هستی
در مردابی بی انتها
که هر روز نظاره گر گندیدن مرداب هستی
و صدایی جز آواز وزقها نمیشنوی
همه جا را بوی تعفن
فرا گرفته و تنها آرزویت اینست
که به ته مرداب فرو میرفتی و دیگر هیچ چیز را حس نمیکردی
من یه بنای نیمه تمومم ... ناقصم ...... یه بارون ناغافل میریزتم به هم ...................