من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

آنجلا (۳)

ده روز پس از تصادف از بیمارستان مرخص شدم , سه روز بود که رویاها آغاز شده بود اما هنوز اونها را جدی نمیگرفتم . بعد از به هوش آمدن درد در جزء جزء بدنم نفوذ کرد اما این درد خالی از لذت نبود انگار برای ادامه ء زندگی به این درد نیاز داشتم . حس میکردم که دوباره دارم خودم را میشناسم , هنگامی که شروع به راه رفتن کردم حرکت دنیا برام آهسته شده بود و اگر سعی میکردم از یک ریتم خاص تند تر حرکت کنم دردی شدید را در تمام بدنم حس میکردم . 

وقتی شما محکوم به آهسته حرکت کردنید دنیای اطرافتون شروع به تغییر میکنه و جزئیاتی از  

زندگی را میبینید که هیچوقت متوجه حضورشون نبودید  .  

انجام کارهای روزانه برای شما تبدیل به عمل مقدسی میشه و به پایان رساندشون یک شادی بچه گانه را نصیبتون میکنه . 

تصادف برای من دیدار با خود جدیدم و کسی که در رویا در وجودش زنده میشدم بود .لحظه ها در زمان وقوعش احساس میکردم و از این احساس کردن دچار یک لذت عمیق میشدم تختم برام جایی بود که منو به  آنجلا  وصل میکرد و در لحظات بیداری همراه من بود .نمیدونم برای چی شروع کردم به خواندن کتاب کمدی الهی دانته  شاید نزدیکترین کتاب در اون لحظه به من بود

نظرات 3 + ارسال نظر
شازده کوچولو چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://yekpesar.blogsky.com

سلام

خوش به حالت که از روزمرگی کمی فاصله گرفتی

انقدر قطار روزمرگی با سرعت حرکت میکنه که بعضی وقتها خودمون رو هم فراموش میکنیم

امیدوارم از این روزها ، ساعتها ، دقایق و ثانیه ها بهترین استفاده و لذت رو ببری

اگه جدیدا ایت اتفاق برات افتاده امیدوارم زودتر حالت خوب بشه

هستی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.tak-setareh1389.mihanblog.com/

000000سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___000آپیدم..00000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____0بدو بیا.......00000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**
و روزی عادت کن
که رویا هایت را در کنار دریایی در یک غروب زیبا
سوار قایقی کنی و برایش بوسه های زیبا بفرستی
و اشک هایت را با سکوتت در شب های مهتابی پاک کن...

هستی سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.tak-setareh1389.mihnblog.com

دل من باز گریست

قلب من باز ترک خورد و شکست

باز هنگام سفر بود

و من از چشمانت می خواندم

که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد

و از این عشق گذر خواهی کرد

و نخواهی فهمید

بی تو این باغ پر از پاییز است
Loading… ████▒▒ 10%
Loading… ████▒▒ 20%
Loading… ████▒▒ 30%
Loading… ████▒▒ 40%ِ
Loading… ████▒▒ 50%
Loading… ████▒▒ 60%
Loading… ████▒▒ 70%
Loading… ████▒▒ 80%
Loading… ████▒▒ 90%
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد