نویسنده ها موجودات جالبی هستند و بیشتر با امکان خوشبختی زندگی میکنند چون میدونند خود خوشبختی وجود نداره و انسانها فقط بخاطر امکان خوشبختی زندگی میکنند . اکثر اونها هیچوقت زندگی را کامل تجربه نمی کنند بلکه همیشه قسمتی از زندگی را تجربه میکنند و قسمتی دیگر را در خلوت تنهاییشون می نویسند آدمهایی را میبینند که حس دوست داشتن را در درونشون زنده میکنند اما به اونها نزدیک نمیشند بلکه امکان عاشق شدن را می نویسند و اگر کسی به آنها نزدیک میشه هیچوقت نمیتونه اون نویسنده را بشناسه و بفهمه کدام قسمت از حرفهاش واقعیه و کدام به خاطر زیبایی واژه ها گفته شده نویسنده ها همیشه در دنیای امکانها زندگی میکنند امکان کار کردن امکان ارتباط اجتماعی امکان عاشق شدن و از همه جالبتر امکان از خانه خارج شدن.
چند مدت پیش یک اتفاق جالب برام افتاد و با دختری آشنا شدم و اما جریان آشنایی
در کلوب
اون برای فریادش نوشته بود اینجا کسی نیست
براش نوشتم من هستم اما تو دنبال من نمیگردی
و چون اون انسانی نرمال , اما تنها بود پیغام گذاشت یعنی چی , میای یاهو
و من هم مثل همیشه امکان آشنایی را جذاب دیدم اما اینبار این امکان را به اون دخترم گفتم
یکی از جمله هایی که بهش گفتم این بود ( تو الان برام شخصیت جذابی داری ولی اگه ما بیشتر آشنا بشیم این امکان یک رابطه لذت بخش از بین میره چون همدیگر را میشناسیم و دیگه برای هم جذاب نیستیم و چون یک انسان معمولی اما تنها بود گفت من نمیفهمم تو چی میگی و من باز هم از امکانهای زندگی براش صحبت کردم و گفتم آدمها وقتی همدیگرو بیشتر میشناسند معمولا از جذابیتشون کم میشه و دیر یا زود ارتباطشون به پایان میرسه اون باز گفت چرا ومن برای کوتاه کردن بحث گفتم من به آدمهای دنیا بدبینم اون باز هم نفهمید
چرا من این حرفها را میزنم
نمیدونم چرا اصرار داشت ما بیشتر با هم آشنا بشیم و حتی از این مرحله ء پیش آشنایی هم داشت لذت میبرد و حرفهایی را که نمیفهمید را دوست داشت . چون داشت چت خستم میکرد بهش شماره دادم و اون شروع به چیزی شبیه ناز کردن و من خیلی راحت ازش خداحافظی کردم و از چت اومدم بیرون و 30 ثانیه بعد اون زنگ زد ازش پرسیدم خوب برای چی زنگ زدی
گفت : آخه من ازت خداحافظی نکرده بودم
اما من دوباره حس حرف زدنم گل کرد و کمی باهش حرف زدم و از رفتاری که باهش داشتم عذر خواهی کردم
و بعد من شروع کردم به گفتن اینکه اگر ما همدیگرو ببینیم از هم خوشمون نمیاد و اون باز چرای معروف را گفت و من دوباره از امکانها صحبت کردم
اونروز یک حس بازیگوشی خاص داشتم از اونهایی که هر از گاهی پیدا میشند
اما در نهایت قصه فردای اونروز رابطه را بطور کامل قطع کردم فقط به خاطر اینکه اون دختر زیادی اس ام اس می داد زیادی زنگ میزد و زیادی میخواست وابسته به فردی باشه و من همونجور که ابتدا بهش گفتم اون فرد نبودم ؟!
الان تنها چیزی که برام سئواله اینه که چرا اصلا من همچین گفتگویی را با اون آغاز کردم ؟؟؟