من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

تخمهای طلایی رویا

تخمهای طلایی رویا

مرغ آرزو

تصاویر خوابهای کودکیم بودند

گاهی زمین دهان  باز میکرد

و مرا میبلعید

وسط بازی زوووووووووووووووو

و من در دنیای کودکیم

به خدا فکر میکردم

قبل از خواب

بعد از خواب

ترسان از افکار کافرانه ام

به شیطان لعنت میفرستادم

تا شاید فرشته ای مرا در آغوش بگیرد

و بخشیده شوم

یادم نیست

که در کودکی

از کدام گناهم

 طلب آمرزش میخواستم

سالها میگذاشتند

اما کودکی همیشه با من بود

و تصاویری از خوابها

هیچگاه از ذهنم پاک نشدند

رنگهای سفید و قرمز برای من

به معنای پایان و آغاز بمباران بود

و زیرزمین خانه جایی برای پنهان شدن

نمیدانم کدام بمب

 در ذهنم منفجر شد

که هیچگاه آن صداها را فراموش نکردم

حنا دختری در مزرعه

بچه های کوه آلپ

یخمک

انشایی درباره معلم

خاطرات

لذتهای غیر مجاز

مجله بانوان پنهان شده در کمد پدر و مادر

آیا برای فرار از گذشته

راهی هست

......

؟