من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

با او حرف خواهم زد

در پانزدهم اسفندماه

در انتظار ۲۶امین بهار زندگیم

در حالی که هنوز تنها هستم

و از تنهایی خویش لذت می برم

به زمین زیر پایم نگاه می کنم

و در منظرهء شاخه های خشک به آسمان می نگرم

می اندیشم

به هستی زمین

به نگاه غمناک آسمان

به ناتوانیم در برابر آسمان و زمین

و به ساعت دیواری اتاقم

که صدای خود را از یاد برده

و چندین سال است

که به عقربه های خود فرمان حرکت نمی دهد

ساعتم به روز و شب آسمان کاری ندارد

من راز ساعتم را می دانم

می دانم که او بخاطر من ایستاده

و در انتظار حرکتی از من است

تا او نیز به راه بیفتد

پرنده ای بر روی شاخهء خشک پنجره ام می نشیند

ساکت و بی حرکت

به من نگاه می کند

من چشمهای خسته اش را می شناسم

و می دانم که در انتظار کلامی از من است

اما سکوت من پرنده را به پرواز درمی آورد

.....

در آستانهء بهار

من هنوز اسیر پاییزم

و اندوه برگهای زرد

بر روی چشمهایم

مرا از دیدن بهار باز می دارد

به خیابان می روم

به ماشینها سلام می کنم

فریاد راننده ای

مرا به پیاده رو پرت می کند

در سرم آتشی روشن است

که کلمات جشن چهارشنبه سوری خود را

در آن برگزار می کنند

به پارک می روم

روی یک صندلی خالی می نشینم

منتظر می مانم

اینبار اگر پرنده آمد

با او حرف خواهم زد

با او حرف خواهم زد                           

اسفند 84