من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

تجربه ورکشاپ آقای شیروانی

یک تجربه درونی را چطور میشه نوشت وقتی تو میدونی که کلمات فریبکارند

شاید بنویسی قسمتی از من رها شد ولی این رهایی چه معنی ای میده. اینقدر این کلمه کلی  هست که هیچ شناختی به دیگری نمیده و خواننده با زندگی ای که داشته ، خودش به یک برداشت از رهایی میرسه که کاملا متفاوت از تجربه ای هست که تو داشتی .

من مینویسم قدم زدن در جنون ، در حالی که آگاهی از دیوانگیت .

ولی با آگاهی خودتو رها میکنی به بندهای تفکر و تئوری نمی چسپی . به اندازه کافی مغزت پر از کلمات هست .

الان زمان رها شدن ، رها شدن و قدم زدن در جنون .

من قسمتی از یک کل هستم که قراره به جایی برسم مبهم نامشخص

یک پایان خوش ، برای این کل طراحی نشده

تو این ورکشاپ همه ما در حال قدم زدن در قسمتی ناشناخته از خودمون بودیم . قسمتی که در ما پنهان شده بود.

ما در حال عشقورزی با ناخود آگاهمون بودیم .

چیزی که احساس میکنم در همه بچه های گروه مشترک بود این بود  که همه خیلی وقت پیش از زندگی کردن خسته شدیم از تکرار یک زندگی یک شکل . شاید به همین دلیل بود که راحت تر خودمون در جنون رها کردیم .

و هر کدام بنا به زیست متفاوتی که داشتیم به تجربه متفاوتی رسیدیم که هم شبیه هست و هم متفاوته ، نمیدونم چرا احساس میکنم پریدن نهایی یک جور

(closure )

برای کل دوره بود تا اون پرش را انجام نداده بودی ، یک چیزی ناتمام به نظر میرسید .

 الان میدونی دیگه چیزی برای ترسیدن نیست ، تو میتونی خودت باشی ، تو میتونی ذهنیات دیوانه وارت را به تصویر بکشی و هیچ ترسی هم  نداشته باشی .

 همه ما نقطه ای که درش بودیم را دوست نداشتیم میخواستیم چیزی تغییر کنه حتی نمیدونستیم چی

الان که این دوره تموم شده فکر میکنم راحت تر میتونیم به درونمون نگاه کنیم راحت تر میتونیم اطرافمون را ببینیم و از یک دایره بسته خارج شدیم

اگر حماقتی را ببینیم خودمون را واردش میکنیم گسترشش میدیم هدایتش میکنیم

دیگه از چیزهای احمقانه فرار نمیکنیم و همه چیز قسمتی را از زندگی میدونیم .

 زندگی خودش فیلمی هست که میتونه ما را کارگردانی کنه یا ما اونو کارگردانی کنیم

برای یک فیلمساز هنرمند زندگی چیزی جدا از فیلمسازی نیست