من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

من نوشت ها

یادداشتهای روزانه ء من

نقطه سرخط

وقاحت با هنرنمایی پرزیدنت روحانی معنای تازه ای گرفته 

همیشه مردم ایران از خودشون می پرسند آیا بدتر از این هم میشه و در کمال تعجب همیشه با جواب مثبت روبرو می‌شند 

و همیشه پرزیدنت...  از صبر و بردباری مردم تشکر می کنه و از این که چقدر همه چیز خوبه ولی آمریکا بد هست تعریف می کنه 

امروز هم که قراره مردم شریف بردبار و صبور بیان و از اقدامات فداکارانه دولت حمایت کنند.... 

هر چی بیشتر فکر می کنم، کمتر می فهمم شاید این استیصال از شکل احمقانه زندگی میاد و این که برای یک مسئله احمقانه بخواهی به جواب برسی. این روزها عصبیم نه باید حقیقتش را بگم هیچ چیز نیستم بیشتر احساس این را دارم که تو تیمارستان بستری ام که خطرناک ترین دیوانه های دنیا پزشک های آن تیمارستان هستند و هر روز دارند  به بیمارها شوک الکتریکی بدند

و از بیماران به خاطر تحمل این شوک الکتریکی تشکر می کنند. 

می دونم که حرفهایی که میزنم معنایی نداره و اصلا زندگی تو دنیای امروز معنایی نداره و عجیب این‌جاست که این شوک‌های الکتریکی در من یک آرامش عجیب به وجود آورده و در دنیای نباتی خودم همه چیز خوبه.... 

نگاه

امروز آدمهای تو متروی شیرازرا غمگین دیدم درست مثل همیشه تهران. البته آدمها کمتر سرگرم موبایل بودند و بیشتر تو فکر بودند انگار قطع شدن نت باعث شده بیشتر به بدبختی هاشون فکر کنند برخلاف همیشه که سریع پستهای اینستاگرام را  نگاه می کردم تا به کارهام برسم امروز با دقت نوشته های چند وبلاگ را خوندم کمی نوشته هاشون را احساس کردم بودنشون مشکلاتشون و...  

من  بودنم در تنهایی شکل می گیره  اما همیشه  دانستن حال دیگران و شنیدن افکارشان برام جذاب بوده و نوشته های آدمها رنگی از بودنشون را در خودش داره.

تو این لحظه دارم به تغییراتی که در زندگیم ایجاد شده فکر می کنم انگاز زندگی از سرعتش کاسته و به ما این فرصت را داده از منظره های بیرون لذت ببریم.  همیشه تصمیم با ماست چطور نگاه کنیم میتونیم اسیر ناامیدی و غم بشیم میتونیم حوادث این روزها را فرصتی بدونیم برای دوباره نگریستن به جایی که هستیم و جایی که در گذشته می خواستیم برسیم فرصتی برای اندیشیدن درباره تصمیماتمون و انتخاب هامون

و شاید فرصتی هست برای آهسته قدم برداشتن 

سراب

دراز کشیدم و به آسمان ابری بیرون نگاه می کنم به بارانی که هیچ چیز را پاک نمی کنه ، تمام کارهای روزانه ام نیازمند نت هست. اما به معنای واقعی به عقب برگشتیم و در حال تجربه دنیای دایل‌آپ هستیم دنیایی با سرعت پایین نت و اسیر خودکامگی دولتی که طلبکار مردم هست. آزادی و آرامش تبدیل به سراب شده برای مردم. عصبانیت جز جدانشدنی زندگیمون شده . در تخت دراز کشیدم و مشغول کتاب خواندن، دوست دارم از افکار منفی جدا بشم و امیدوار باشم چیزی در این مملکت درست بشه اما همه چیز را سراب می بینم و اسیر افکار منفی ام.

هوا همچنان ابریه اما بارونی نمی باره صبح حس غم باری با خودش داره.... 

تجربه ورکشاپ آقای شیروانی

یک تجربه درونی را چطور میشه نوشت وقتی تو میدونی که کلمات فریبکارند

شاید بنویسی قسمتی از من رها شد ولی این رهایی چه معنی ای میده. اینقدر این کلمه کلی  هست که هیچ شناختی به دیگری نمیده و خواننده با زندگی ای که داشته ، خودش به یک برداشت از رهایی میرسه که کاملا متفاوت از تجربه ای هست که تو داشتی .

من مینویسم قدم زدن در جنون ، در حالی که آگاهی از دیوانگیت .

ولی با آگاهی خودتو رها میکنی به بندهای تفکر و تئوری نمی چسپی . به اندازه کافی مغزت پر از کلمات هست .

الان زمان رها شدن ، رها شدن و قدم زدن در جنون .

من قسمتی از یک کل هستم که قراره به جایی برسم مبهم نامشخص

یک پایان خوش ، برای این کل طراحی نشده

تو این ورکشاپ همه ما در حال قدم زدن در قسمتی ناشناخته از خودمون بودیم . قسمتی که در ما پنهان شده بود.

ما در حال عشقورزی با ناخود آگاهمون بودیم .

چیزی که احساس میکنم در همه بچه های گروه مشترک بود این بود  که همه خیلی وقت پیش از زندگی کردن خسته شدیم از تکرار یک زندگی یک شکل . شاید به همین دلیل بود که راحت تر خودمون در جنون رها کردیم .

و هر کدام بنا به زیست متفاوتی که داشتیم به تجربه متفاوتی رسیدیم که هم شبیه هست و هم متفاوته ، نمیدونم چرا احساس میکنم پریدن نهایی یک جور

(closure )

برای کل دوره بود تا اون پرش را انجام نداده بودی ، یک چیزی ناتمام به نظر میرسید .

 الان میدونی دیگه چیزی برای ترسیدن نیست ، تو میتونی خودت باشی ، تو میتونی ذهنیات دیوانه وارت را به تصویر بکشی و هیچ ترسی هم  نداشته باشی .

 همه ما نقطه ای که درش بودیم را دوست نداشتیم میخواستیم چیزی تغییر کنه حتی نمیدونستیم چی

الان که این دوره تموم شده فکر میکنم راحت تر میتونیم به درونمون نگاه کنیم راحت تر میتونیم اطرافمون را ببینیم و از یک دایره بسته خارج شدیم

اگر حماقتی را ببینیم خودمون را واردش میکنیم گسترشش میدیم هدایتش میکنیم

دیگه از چیزهای احمقانه فرار نمیکنیم و همه چیز قسمتی را از زندگی میدونیم .

 زندگی خودش فیلمی هست که میتونه ما را کارگردانی کنه یا ما اونو کارگردانی کنیم

برای یک فیلمساز هنرمند زندگی چیزی جدا از فیلمسازی نیست

با او حرف خواهم زد

در پانزدهم اسفندماه

در انتظار ۲۶امین بهار زندگیم

در حالی که هنوز تنها هستم

و از تنهایی خویش لذت می برم

به زمین زیر پایم نگاه می کنم

و در منظرهء شاخه های خشک به آسمان می نگرم

می اندیشم

به هستی زمین

به نگاه غمناک آسمان

به ناتوانیم در برابر آسمان و زمین

و به ساعت دیواری اتاقم

که صدای خود را از یاد برده

و چندین سال است

که به عقربه های خود فرمان حرکت نمی دهد

ساعتم به روز و شب آسمان کاری ندارد

من راز ساعتم را می دانم

می دانم که او بخاطر من ایستاده

و در انتظار حرکتی از من است

تا او نیز به راه بیفتد

پرنده ای بر روی شاخهء خشک پنجره ام می نشیند

ساکت و بی حرکت

به من نگاه می کند

من چشمهای خسته اش را می شناسم

و می دانم که در انتظار کلامی از من است

اما سکوت من پرنده را به پرواز درمی آورد

.....

در آستانهء بهار

من هنوز اسیر پاییزم

و اندوه برگهای زرد

بر روی چشمهایم

مرا از دیدن بهار باز می دارد

به خیابان می روم

به ماشینها سلام می کنم

فریاد راننده ای

مرا به پیاده رو پرت می کند

در سرم آتشی روشن است

که کلمات جشن چهارشنبه سوری خود را

در آن برگزار می کنند

به پارک می روم

روی یک صندلی خالی می نشینم

منتظر می مانم

اینبار اگر پرنده آمد

با او حرف خواهم زد

با او حرف خواهم زد                           

اسفند 84